نازنین ششساله هنوز نمیتواند حرف بزند
سکوتش از فقر است، نه از نخواستن
نازنین زهرا، دخترکی ششساله با چشمهایی پرسکوت و لبهایی بیصداست. دختری که نه کودکی کرد، نه خندید، نه گفت «مامان»، نه گفت «دوستت دارم»… چون از همان آغاز، صدایش در سینهاش خفه شد.
او در خانوادهای به دنیا آمد که عشق، در سایه اعتیاد گم شده بود. پدر و مادرش غرق در درد، کودکشان را ندیدند… و نازنین در سکوتی غمانگیز، سالهای طلایی زندگیاش را بیصدا و بیپناه گذراند.
حالا ششساله است؛ در آستانه ورود به مدرسه. اما هنوز نمیتواند حرف بزند… نه از روی خجالت، نه از ترس؛ از ناتوانی. واژهها از دهانش بیرون نمیآیند، گلوگاه کلماتش بسته مانده.
پدر این روزها ترک کرده، کارگر روزمزد است. با دستهایی پینهبسته و درآمدی ناچیز، تنها سقف خانه را نگه داشته. اما درمان نازنین، چیزی فراتر از توان اوست… گفتاردرمانی منظم، ماهها زمان و حدود ۲۵ میلیون تومان هزینه نیاز دارد.
نازنین خجالت میکشد از اینکه نمیتواند چیزی بگوید. از همسنوسالانش دوری میکند… اما امید هنوز هست.
اگر تو بخواهی، اگر ما بخواهیم، نازنین میتواند بخندد…
میتواند با صدای خودش، «زندگی» را صدا بزند…
کافیست دستش را بگیریم.
بیایید با مهر خود، اولین واژه را در دهان نازنین بنشانیم…