سرما جان پدر را گرفت؛ عفونت، دختر را…
هوا رو به تاریکی میرفت، سکوت مهیبی کوهستان را پر کرده و تا چشم کار میکرد برف بود. عادل با نگرانی به آسمان نگاه کرد به تجربه میدانست که به زودی با وزش باد شدید، بوران برف درمیگیرد و کار را دشوارتر میکند. سرما به استخوان عادل نشسته و پاهایش را کرخت کرده بود. شیب گردنه را که رد کرد، بارش را سنگین هم بود، به زمین گذاشت تا نفسی تازه کند.
هوا تاریک شده بود، عادل حس میکرد خون در رگهایش بسته و پلکهایش سنگین شده، میدانست نباید بخوابد! میدانست اگر بخوابد کارش تمام است! اما زورش نمیرسید. باد سرد و تندی که می وزید به صورت عادل شلاق میزد اما او توان بلند شدن نداشت. عفریت مرگ در صورت برف و سرما از پاهایش بالا رفت و به قلبش رسید.
جنازهاش را چهار روز بعد پیدا کردند. همانطور که چمپاتمبه زده و سرش روی شانهاش افتاده بود، جان از تنش پرواز کرده بود.
زینب دختر عادل دو ماه بعد از پدرش مرد. اصلا! برای نجات زینب از بیماری بود که عادل آن وقت سال قبول کرده بود کول ببرد.
عفونت، پای راست زینب را سیاه کرده بود که عادل بیتاب شد و به کوه زد. بعد از مرگ او، پای زینب را قطع کردند اما زمان طلایی درمان از دست رفته بود. بیماری شدت گرفت، داروها حریفش نشدند و زینب که تنها 12 سال داشت، به دلیل شدت عفونت که در تمام بدن پخش شده بود، از دنیا رفت.
بعد از مرگ شوهر، برای مینا که دختران دیگری هم دارد، چارهای جز کار کردن نماند. دورههای آرایشگری را از قبل گذرانده و تصمیم داشت گوشه حیات خانهاش، اتاقکی بسازد، ابزار کار در آن بگذارد و کارش را شروع کند. مشکل اما اینجا بود که پولی نداشت تا صندلی، میز، تحت و وسایلی که لازم داشت را بخرد. هر چه که داشت را هزینه بیمارستان کرده بود. وام کمی که از مسجد گرفته بود هم خرج کفن و دفن زینب شد.
مینا برای آنکه زندگیاش را از نو سرپا کند، برای آنکه کمر راست کند از داغ شوهر و فرزند، به حمایت ما نیاز دارد تا 30 میلیون تومانی که برای خرید ابزار کار لازم دارد را تامین کند.