استخوانهای پدر شکست، دل مادر نشکست…
هیچ چیز مثل افتادن دردآور نیست! تا به حال افتادن شاه توت را دیدهای؟ پدرم کارگر بود، از ساختمان که افتاد، شاه توت شد! صدای شکستن استخوانهایش را شنید و قرمزیِ خونش را با خاک قسمت کرد. پدرم مظلوم بود و صدایش به جایی نرسید. گفتند بیاحتیاطی از خودش بوده، تقصیر خودش بوده که کمرش شکسته و حالا 8 ماه است که نمیتواند از جایش تکان بخورد.
پدرم که زمینگیر شد، مادرم به زمینهای کشاورزی رفت. این روزها هندوانه و گوجه و خیار میچیند و ده ساعت زیر آفتاب کار میکند. چند ماه بعد لیمو میچیند و زمانی که توی روستا کار نباشد، مجبور است به شهر برود و توی خانه ها کار نظافت کند.
همه این جان کندنها برای آن است تا بتواند پولهایی که برای درمان پدرم قرض کرده را بپردازد. همه این کارها را میکند به این امید که مردی را که دوست میدارد، بار دیگر سرپا ببیند. ببینید که راه میرود و دوباره کار میکند. در این مسیر اما مشکلی وجود دارد.
شدت آسیب زیاد است و پدرم نمیتواند و نباید زیاد راه برود. نبود سرویس بهداشتی و حمام در خانه و اجبار پدر برای رفتن به انتهای حیات و استفاده از دسشویی و حمام همسایه که دایی من هم هست، دردسر بزرگی ایجاد کرده است.
دکتر گفته این آمدنها و رفتنها میتواند نتیجه جراحی را خراب کند. آرزوی مادرم این است که میتوانست توی خانه دستشویی و حمام کوچکی بسازد تا پدرم اینقدر اذیت نشود و درد نکشد.
اما دیگر کسی را نداریم تا مادرم 20 میلیون پولی که لازم است را از او بگیرد و مشکل را حل کند. از شما عزیزانی که روایت مرا میخوانید خواهش میکنم در این شرایط سختی که قرار داریم، به ما کمک کنید.