نکنه دوباره آوره شویم مادر!
آفتاب تیز می تابید و روی زخم کوثر نمک می پاشید. کوثر نشسته بود روی راه پله توی حیاط، باد داغ صورتش را می نواخت و اشکبار به بردن جنازه حاج محمد نگاه می کرد.
حاج محمد، پیرمرد مهربان و فلجی که در عوض پرستاری و مراقبت، به کوثر و سه فرزندش جایی برای زندگی داده، فوت کرده بود.
کوثر داغدار او بود و عزادار خودش. جنازه را که بردند، دختر کوثر پرسید: " حالا چی به سرمون می آید مادر؟! کجا باید بریم؟ یعنی دوباره آواره می شیم؟"
شنیدن "آواره" از دهان دختری ۶ ساله و به یاد آوردن آن روزهای جهنمی، پشت کوثر را لرزاند. دخترش را بغل کرد، او را به سینه فشرد و در گوش او گفت: "خدا بزرگ است مادر"
شوهر کوثر، آن زمان که در روستا زندگی می کردند بعد از ارتکاب قتلی عمد، در نزاعی طایفه ای کشته شد. انتقام جویان، بعد از کشتن او خانه اش را غارت کردند و زن و بچه اش به شهر گریختند.
کوثر و سه فرزندش بعد از مدتی پارک خوابی و خیابان گردی، به مسجد پناه بردند و از طریق خادم مسجد با فرزندان حاج محمد آشنا شدند.
حالا بعد از مرگ پیرمرد، آنچه در انتظار کوثر و فرزندان اوست، در به دری و بی خانمانی است.
بعدِ جنگی که از تلخی آن گذشتیم، شاید برای بسیاری از ما احساس آوارگی و بی خانه و خانمان بودن قابل لمس تر و آشنا تر باشد.
این مادر و فرزندانش برای نجات از بی خانمانی، به حمایت شما خوبان برای تامین ۴۳ میلیون تومان پول ودیعه نیاز دارند.
اگر سرپناهی داشته باشند، کوثر خواهد توانست شغلی پیدا کند و خانواده اش را بچرخاند.