با دخترش از مرگ گریخت تا زنده بماند …حالا گرفتار یک اتاق خالی است
صدای خواننده که آهنگی قدیمی را با لهجه محلی میخواند، میرفت و مینشست در عمیقترین جای قلب شکسته آمنه، همانجا که زخم کهنهای داشت؛ زخمی که سر باز کرده و آمنه را وادار کرده بود بگریزد از شهر و دیارش و پناه ببرد به غربت. در آن غربت، در شهری که آمنه حتی یکبار ندیده، چه در انتظار او و بچهاش بود؟
راننده اتوبوس داد زد که مسافرها برای ناهار پیاده شوند. آمنه اما نشنید؛ شدت اندوه و ترس از آنچه پیش رویش بود، توان حرکت را از او گرفته بود. به یلدا که توی بغلش خواب بود زل زد و به خاطر آورد که او تمامی آن صحنههای تکان دهنده را دیده. جیغها و گریههایش را به خاطر آورد و دلش برای دختر چهار سالهاش سوخت.
شوهر آمنه معتاد بود. از آن معتادهایی که توهم میزنند و خشن هستند و دست بزن دارند. از آنها که زنشان را برای جور کردن پول مواد به هر کاری وا میدارند و ابایی ندارند که فرزندشان را هم ابزار و وسیله این کار کنند.
آمنه چون در مقابل خواستههایش امتناع میکرد، کتک میخورد و حتی شکنجه میشد. کف سرش را که ببینی جای شکستگی های متعدد واضح است. از رد قندان تا لبه تیز لیوان شکسته. این آخریها شوهرش کار عجیبی کرد و کارد را به استخوان آمنه رساند.
یک روز توی حیاط خانه با آمنه درگیر شد و ناگهان خیز برداشت سمت سنگ نسبتا بزرگی که دم دستش بود. سنگ را بالای سر برد که بکوهد به سر آمنه، او در حالی که روی زمین افتاده بود، به سختی جا به جا شد و سنگ به جای سر، روی پاهایش فرود آمد و شکستشان.
بعد از همین اتفاق آن هم مقابل چشمهای یلدا بود که آمنه طلاق گرفت و برای فرار از دست آزار و اذیتهای شوهرش و همچنین داشتن درآمدی برای گذران زندگی، به توصیه یکی از آشناها به کرج آمد تا سرایدار مدرسه شود. این زنِ به تنهایی و غربت دچار، وسیله کافی برای زندگی در آن تک اتاق ندارد. نیاز مبرم و فوری او یخچال است.
اگر سخاوت و مهربانی شما در تامین ۲۰ میلیونی که برای خرید یخچال نیاز است، شامل حال آمنه شود، شاید بتواند با امید و انگیزه بیشتری زندگی اش را مجددا سر پا کند.